تو را سپاس معلم
اولین روز دبستان بازگرد!
کودکیهای قشنگم! باز گرد
کاش میشد باز کوچک میشدم
لااقل یک روز کودک میشدم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من
باز گرد این مشق ها را خط بزن ...
امروز روز بزرگداشت مقام شامخ معلم و استادبود. به اتفاق چند تا از دوستای صمیمی ام به دیدن استادی رفتم که خیلی به گردنم حق داره. کسی که با دیدنش پس از مدتها به آرامش خاصی دست پیدا کردم.چند وقتی بود خبر بیماریش به گوشم رسیده بود ولی فرصت پیدا نکردم به دیدنش برم اما امروز بهانه ای بود برای ملاقات پیر و مرادم. چقدر بر اثر بیماری ضعیف و رنجور شده بود بیماریی که باعث شده بود ویلچر نشین بشه و من از دیدن این صحنه به شدت ناراحت شدم. استاد ادب و معرفت و اخلاق کربلایی رضا رنجبر گل محمدی که همیشه بر گردن مریدانش حق آب و گل داره و درهمه حال لطفش شامل حال ما بوده. امروز برام روز خیلی پرباری بود و مثل همیشه پای مکتب ایشون درسهای زیادی یادگرفتم و دست پر به خونه برگشتم میون همه چیزهایی که امروز فرا گرفتم این مساله خیلی برام مورد اهمیت واقع شد. *ناگهان چقدر زود دیر میشود* جمله ای که بارها به گوشم خورده و خیلی بی تفاوت از کنارش گذشتم. اما امروز باعث شد به فکر فرو برم. امیدوارم قدر این لحظات رو بدونیم و تا زنده ایم به معنای واقعی زندگی کنیم و با کوله باری از معرفت حقیقی به دیار باقی پربکشیم.
پی نوشت: خدایا به حق خوبات تمام مریضهارو شفا بده
علی الخصوص استاد بزرگوارم.
ای هستی را معنا! بیا و زمین و زمان را جانی