دلم برایت تـنــــــگ است ...
پنجره ی باران خورده ات را باز کن
چند سطر پس از باران
چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده
دلـــم بــرایــت تــنــگ اســت...
+ نوشته شده در جمعه چهارم شهریور ۱۳۹۰ ساعت توسط سارا
|
پنجره ی باران خورده ات را باز کن
چند سطر پس از باران
چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده
دلـــم بــرایــت تــنــگ اســت...
شب زیبایی بود
آن شبی را که در آن حس کردم
دل من پر زد و سویت آمد
آن شبی کز سر شب تا به سحر
بلبل باغ دلم نغمه برایت میزد
هیچ یادت هست ؟
آن شبی را که در دیدگانت چه تب آلود چه مست
رفت تا عمق دلم را کاوید
حالیا رفته ای و باز منم
که به یاد تو و آن عشق عزیز
گفته ام باز به آن نقطه به شب
رفته ام تا که بجویم دل پر مهرت را
رفته ام تا که بجویم نور پر مهر سیه چشمت را
ولی افسوس که دیگر حتی
سایه ای زان رخ پر مهر توام نیست که من بسپارم به هوایش
دل را ...
پی نوشت: آره این روزا فقط از تو و برای تو می نویسم ...