...
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم
ابروی یار درنظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه محراب می زدم
روی نگار در نظرم جلوه می نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه دیده بی خواب می زدم
هر مرغ فکر کز سرشاخ سخن بجست
بازش ز طره تو به مضراب می زدم
ساقی به صوت این غزلم کاسه می گرفت
می گفتم این سرود و می ناب می زدم
.....
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۸۹ ساعت توسط سارا
|
ای هستی را معنا! بیا و زمین و زمان را جانی