گفت و گو با خدا ...
شبی در خواب دیدم مرا می خوانند راهی شدم به دربی رسیدم. به آرامی درب خانه کوبیدم
ندا آمد: درون آی
گفتم: به چه روی؟
گفتا: برای آنچه نمی دانی
هراسان پرسیدم: برای چو منی هم زمانی هست؟!
پاسخ رسید: تا ابدیت
تردیدی نبود، خانه، خانه خداوندی بود، آری اوست که ابدی و جاوید است.
پرسیدم: بارالهی چه عملی از بندگانت بیش از همه تو را به تعجب وا می دارد؟
پاسخ آمد:
اینکه شما تمام کودکی خود را در آروزی بزرگ شدن به سر می برید و دوران پس از آن را در حسرت بازگشت به کودکی می گذرانید.
اینکه شما سلامتی خود را فدای مال اندوزی می کنید و سپس تمام دارایی خود را صرف بازیابی سلامتی می نمایید.
این که شما به قدری نگران آینده اید که حال را فراموش می کنید در حالی که نه حال را دارید و نه آینده را .
اینکه شما طوری زندگی می کنید که گویی هرگز نخواهید مرد و چنان گورهای شما را گرد و غبار فراموشی در بر می گیرد که گویی هرگز زنده نبوده اید.
سکوت کردم، اندیشیدم
درب خانه چنین گشوده!
چه می طلبیدم؟ بلی، آموختن.
پرسیدم: چه بیاموزم؟
پاسخ آمد:
بیاموزید که مجروح کردن قلب دیگران بیش از دقایقی طول نمی کشد ولی برای التیام بخشیدن آن به سالها وقت نیاز است.
بیاموزید که هرگز نمی توانید کسی را مجبور به دوست داشتن خود بکنید، زیرا عشق و علاقه دیگران نسبت به شما آئینه ای از کردار و اخلاق خود شماست.
بیاموزید که هرگز خود را با دیگران مقایسه نکنید از آنجا که هریک از شما به تنهایی و بر حسب شایستگی های خود مورد قضاوت و داوری ما قرار می گیرید.
بیاموزید که دوستان واقعی شما کسانی هستند که با ضعف ها و نقصان های شما آشنایند و لیک شما را همان گونه که هستید دوست دارند.
بیاموزید که داشتن چیزهای قیمتی و نفیس به زندگی شما بها نمی دهد، بلکه آنچه با ارزش است بودن افراد بیشتر در زندگی شماست.
بیاموزید که دیگران را در برابر خطا و بی مهری که نسبت به شما روا می دارند مورد بخشش خود قرار دهید و این عمل پسندیده را با ممارست بیشتر در خود تقویت نمائید.
بیاموزید که دو نفر می توانند به یک چیز یکسان نگاه کنند ولی برداشت آن دو از آن، هیچگاه یکسان نخواهد بود.
بیاموزید که در برابر خطای خود فقط به عفو و بخشش دیگران بسنده نکنید، آنگاه که مورد آمرزش وجدان خود قرار گرفتید راضی و خشنود شوید.
بیاموزید که توانگر کسی نیست که بیشتر دارد بلکه آن است که خواسته های کمتری دارد.
ای بنده من، به خاطر داشته باش که مردم گفته های تو را فراموش می کنند، مردم کرده های تو را نیز از یاد خواهند برد
ولی
هرگز احساس تو را نسبت به خویش از خاطر نخواهند برد.
ای هستی را معنا! بیا و زمین و زمان را جانی