دلم برایت تـنــــــگ است ...

 

 

 

پنجره ی باران خورده ات را باز کن

 

چند سطر پس از باران

 

چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده

 

دلـــم بــرایــت تــنــگ اســت...

 

 

 

چه شبی ...

 

 

 

شب زیبایی بود

 

آن شبی را که در آن حس کردم

 

دل من پر زد و سویت آمد

 

آن شبی کز سر شب تا به سحر

 

بلبل باغ دلم نغمه برایت میزد

 

هیچ یادت هست ؟

 

آن شبی را که در دیدگانت چه تب آلود چه مست

 

رفت تا عمق دلم را کاوید

 

حالیا رفته ای و باز منم 

 

که به یاد تو و آن عشق عزیز

 

گفته ام باز به آن نقطه به شب

 

رفته ام تا که بجویم دل پر مهرت را

 

رفته ام تا که بجویم نور پر مهر سیه چشمت را

 

ولی افسوس که دیگر حتی

 

سایه ای زان رخ پر مهر توام نیست که من بسپارم به هوایش  

 

دل را ...

 

 پی نوشت:  آره این روزا فقط از تو و برای تو می نویسم ...

 

 

 

 ...

 

 

چشم هایم شکست وقتی

 

 

الماسک های بلورین

 

 

از شاه چراغ

 

 

چشمانت

 

 

فرو ریخت ...

 

 

 

                                                                         علیرضا سخنور

 

پی نوشت: برای تو ...

 

 

بعد از تو من به درد خودم هم نمی خورم ...

 

 

 

بانگ خروس ، صبح دل آزار ديگري

 

مردم چه دلخوشند به تكرار ديگري

 

اي كاش چشمهاي مرا خواب مي ربود

 

وقتي اميد نيست به ديدار ديگري

 

يك دل اضافه كرد به دلهاي خون شده

 

از عشق بر نيامد اگر كار ديگري

 

بعد از تو من به درد خودم هم نمي خورم

 

تحميل شد به جامعه سربار ديگري

 

خوش باد روزگار تو با هر كه خواستي

 

اما مباد قسمت من يار ديگري .

 

 

مسلم محبی

 

 

 

خدایـــا دلــــــم بـــاز امشب گــــــرفته.!!

 

 

 

خدایـــا دلــــــم بـــاز امشب گــــــرفته.!!




بیــــــا تا کمی با تـــو صـــــحبت کنـــم...



بیا تا دل کوچــــــــــکم را



خدایـــا فقــــط با تـــو قسمت کنم..!



خدایـــــا بیــا پشت آن پنــجــره..



که وا می شود رو به ســــــوی دلــــــــم!!



بیـــا پــــرده ها را کنـــاری بزن..



که نــــــورت بتــابد به روی دلـــــــم!!!



خدایـــا کمـــک کـــن :



که پـــروانه ی شعر من جــــان بگیرد..



کمی هم به فـــــکر دلـــــــم باش...



مبـــادا بمیـــرد...!!!



خــــدایــا دلــــــم را



که هر شب نــفس می کشـــد در هوایـــــت..



اگر چه شــــــکســــــته!!!



شبــــی می فرســــتم بــرایــت...!!!

 

 

 

پی نوشت: فقط تویی که به فریاد دل های شکسته می رسی...

به فریاد دل شکسته ام برس... 

 

برام هیچ حسی شبیه تو نیست ...

 

 

برام هیچ حسی شبیه تو نیست

کنار تو درگیر آرامشم

همین از تمام جهان کافیه          

همین که کنارت نفس میکشم

برام هیچ حسی شبیه تو نیست

تو پایان هر جستجوی منی

تماشای تو عین آرامشه

تو زیباترین آرزوی منی

منو از این عذاب رها نمیکنی

کنارمی به من نگاه نمیکنی

تمام قلب تو به من نمیرسه

همین که فکرمی برای من بسه

از این عادت با تو بودن هنوز

ببین لحظه لحظه ام  کنارت خوشه

همین عادت با تو بودن یه روز

اگه بی تو باشم منو میکشه

یه وقتایی انقدر حالم بده

که می پرسم از هر کسی حالتو

یه روزایی حس میکنم پشت من

همه شهر میگرده دنبال تو

منو از این عذاب رها نمیکنی

کنارمی به من نگاه نمیکنی

تمام قلب تو به من نمیرسه

همین که فکرمی برای من بسه . .

 

 

 

خاک

 

کودک که بودیم،

می گفتند  زمین که خوردی بلند شو

بزرگ می شوی یادت می رود

سالهاست  که  طعم  زمین ها  چشیده ایم

ما بزرگ  شدیم

 و  یادمان نرفت

                                                       

                                                                           

ایلما ناظری                           

 

 

                                                    ************

                                                    

                                                                        

 

گفت و گو با خدا ...

 

 

شبی در خواب دیدم مرا می خوانند راهی شدم به دربی رسیدم. به آرامی درب خانه کوبیدم

ندا آمد: درون آی

گفتم: به چه روی؟

گفتا: برای آنچه نمی دانی

هراسان پرسیدم: برای چو منی هم زمانی هست؟!

پاسخ رسید: تا ابدیت 

تردیدی نبود، خانه، خانه خداوندی بود، آری اوست که ابدی و جاوید است.

پرسیدم: بارالهی چه عملی از بندگانت بیش از همه تو را به تعجب وا می دارد؟

پاسخ آمد:

اینکه شما تمام کودکی خود را در آروزی بزرگ شدن به سر می برید و دوران پس از آن را در حسرت بازگشت به کودکی می گذرانید.

اینکه شما سلامتی خود را فدای مال اندوزی می کنید و سپس تمام دارایی خود را صرف بازیابی سلامتی می نمایید.

این که شما به قدری نگران آینده اید که حال را فراموش می کنید در حالی که نه حال را دارید و نه آینده را .

اینکه شما طوری زندگی می کنید که گویی هرگز نخواهید مرد و چنان گورهای شما را گرد و غبار فراموشی در بر می گیرد که گویی هرگز زنده نبوده اید.

سکوت کردم، اندیشیدم

درب خانه چنین گشوده!

چه می طلبیدم؟ بلی، آموختن.

پرسیدم: چه بیاموزم؟

پاسخ آمد:

بیاموزید که مجروح کردن قلب دیگران بیش از دقایقی طول نمی کشد ولی برای التیام بخشیدن آن به سالها وقت نیاز است.

بیاموزید که هرگز نمی توانید کسی را مجبور به دوست داشتن خود بکنید، زیرا عشق و علاقه دیگران نسبت به شما آئینه ای از کردار و اخلاق خود شماست.

بیاموزید که هرگز خود را با دیگران مقایسه نکنید از آنجا که هریک از شما به تنهایی و بر حسب شایستگی های خود مورد قضاوت و داوری ما قرار می گیرید.

بیاموزید که دوستان واقعی شما کسانی هستند که با ضعف ها و نقصان های شما آشنایند و لیک شما را همان گونه که هستید دوست دارند.

بیاموزید که داشتن چیزهای قیمتی و نفیس به زندگی شما بها نمی دهد، بلکه آنچه با ارزش است بودن افراد بیشتر در زندگی شماست.

بیاموزید که دیگران را در برابر خطا و بی مهری که نسبت به شما روا می دارند مورد بخشش خود قرار دهید و این عمل پسندیده را با ممارست بیشتر در خود تقویت نمائید.

بیاموزید که دو نفر می توانند به یک چیز یکسان نگاه کنند ولی برداشت آن دو از آن، هیچگاه یکسان نخواهد بود.

بیاموزید که در برابر خطای خود فقط به عفو و بخشش دیگران بسنده نکنید، آنگاه که مورد آمرزش وجدان خود قرار گرفتید راضی و خشنود شوید.

بیاموزید که توانگر کسی نیست که بیشتر دارد بلکه آن است که خواسته های کمتری دارد.

ای بنده من، به خاطر داشته باش که مردم گفته های تو را فراموش می کنند، مردم کرده های تو را نیز از یاد خواهند برد

 ولی

هرگز احساس تو را نسبت به خویش از خاطر نخواهند برد.

 

 

ماه من غصه چرا؟

 

 ماه من غصه چرا؟

آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز، مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد  یا زمینی را که دلش از سردی شبهای خزان، نه شکت و نه گرفت، بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از  سر امید کشید و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید، زیر پاهامان ریخت تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست.

 ماه من، دل به غم دادن و از یأس سخن ها گفتن کار آنهایی نیست که خدا را دارند. ماه من! غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید یا دل شیشه ای ات از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست با نگاهت به خدا چتر شادی واکن و بگو با دل خود که خدا هست هنوز، خدا هست هنوز او همانیست که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم میداد او همانیست که هر لحظه دلش میخواهد همه زندگی ام، غرق شادی باشد.

 ماه من!

غصه اگر هست بگو تا باشد معنی خوشبختی، بودن اندوه است. این همه غصه و غم، این همه شادی و شور، چه بخواهی و چه نه، میوه یک باغ اند. همه را باهم و با عشق بچین، ولی از یاد مبر پشت هر کوه بلند سبزه زاری ست پر از یاد خدا و در آن باز کسی می خواند:

 

که خدا هست

 

                     خدا هست

 

                                    خدا هست هنوز...





پی نوشت: خیلی احساس آرامش کردم وقتی این نوشته زیبا رو خوندم حتما شما هم همین

حس رو خواهید داشت.

کاش ...

کاش وقتی زندگی فرصت دهد

گاهی از پروانه ها یادی کنیم

 

کاش بخشی از زمان خویش را

وقت قسمت کردن شادی کنیم

 

کاش وقتی آسمان بارانی است

از زلال چشمهایش تر شویم

 

کاش دلتنگ شقایق ها شویم

به نگاه سرخشان عادت کنیم

 

کاش شب وقتی که تنها می شویم

با خدای یاسها خلوت کنیم

 

کاش گاهی در مسیر زندگی

باری از دوش نگاهی کم کنیم

 

کاش مثل آب، مثل چشمه سار

گونه نیلوفری را تر کنیم

 

ما همه روزی از اینجا می رویم

کاش این پرواز را باور کنیم

 

کاش با حرفی که چندان سبز نیست

قلب های نقره ای را نشکنیم

 

کاش هرشب با دوجرعه نورماه

چشم های خفته را رنگی کنیم

 

کاش بین ساکنان شهر عشق

ردپای خویش را پیدا کنیم

 

کاش با الهام از وجدان خویش

یک گره از کاردلها وا کنیم

 

کاش رسم دوستی را ساده تر

مهربان تر، آسمانی تر کنیم

 

کاش در نقاشی دیدارمان

شوق ها را ارغوانی تر کنیم

 

کاش اشکی قلبمان را بشکند

با نگاه خسته ای ویران شویم

 

کاش وقتی شاپرکها تشنه اند

ما به جای ابرها گریان شویم

 

کاش وقتی آرزویی می کنیم

از دل شفاف مان هم رد شود

 

مرغ آمین هم از آنجا بگذرد

حرفهای قلبمان را بشنود ...

 

 

 پی نوشت: چقدر دنیا قشنگ میشه اگه به همه این آروزها برسیم.

ان شاا... یه روزی می رسه که به تمام آرزوهای قشنگمون میرسیم.

 

تو را سپاس معلم

 

 

 اولین روز دبستان بازگرد!

 

کودکیهای قشنگم! باز گرد

 

کاش میشد باز کوچک میشدم

 

لااقل یک روز کودک میشدم

 

یاد آن آموزگار ساده پوش

 

یاد آن گچ ها که بودش روی دوش

 

ای معلم نام و هم یادت بخیر

 

یاد درس آب و بابایت بخیر

 

ای دبستانی ترین احساس من

 

باز گرد این مشق ها را خط بزن ...

 

 

امروز روز بزرگداشت مقام شامخ معلم و استادبود. به اتفاق چند تا از دوستای صمیمی ام به دیدن استادی رفتم که خیلی به گردنم حق داره. کسی که با دیدنش پس از مدتها به آرامش خاصی دست  پیدا کردم.چند وقتی بود خبر بیماریش به گوشم رسیده بود ولی فرصت پیدا نکردم به دیدنش برم اما  امروز بهانه ای بود برای ملاقات پیر و مرادم. چقدر بر اثر بیماری ضعیف و رنجور شده بود بیماریی که   باعث شده بود ویلچر نشین بشه و من از دیدن این صحنه به شدت ناراحت شدم. استاد ادب و معرفت و اخلاق کربلایی رضا رنجبر گل محمدی که همیشه بر گردن مریدانش حق آب و گل  داره و درهمه حال لطفش شامل حال ما بوده. امروز برام روز خیلی پرباری بود و مثل همیشه پای مکتب  ایشون درسهای زیادی یادگرفتم و دست پر به خونه برگشتم میون همه چیزهایی که امروز فرا گرفتم این  مساله خیلی برام مورد اهمیت واقع شد.  *ناگهان چقدر زود دیر میشود*  جمله ای که بارها به   گوشم خورده و خیلی بی تفاوت از کنارش گذشتم. اما امروز باعث شد  به فکر فرو برم.  امیدوارم قدر این لحظات رو بدونیم و تا زنده ایم به معنای واقعی زندگی کنیم  و با کوله  باری از معرفت حقیقی به دیار باقی پربکشیم.

 

 

پی نوشت: خدایا به حق خوبات تمام مریضهارو شفا بده

علی الخصوص استاد بزرگوارم.

 

دلتنگی ...

 

د   ل   ت   ن   گ   ی

 

دلم اندازه خورشید برایت تنگ است

ابرها دلگیرند

سایه ماه به روی دلم از جذر نگاهت پیداست

غم به دنبال گرفتاری من

من به دنبال رسیدن به طلوع ...

 

     *****

 

آسمان تاریک است

دلم اندازه ماه

تا دلت دور شده است

سایه روشنی ماه ته روشنی فاصله هاست

و من از دورترین فاصله درماه

تو را می بینم

 

 

پی نوشت:  خدایا این روزا انقدر آب و هوای دلم

بارونیه که رخت های دلتنگی ام را مجالی  

برای خشک شدن نیست

نقش خیال دوست

 
 
 
 
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
 
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود

از دماغ من سرگشته خیال دهنت
 
به جفای فلک و غصه دوران نرود

در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند 
 
 تا ابد سر نکشد و از سر پیمان نرود

هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است 
 
 برود از دل من و از دل من آن نرود

آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
 
که اگر سر برود از دل و از جان نرود

گر رود از پی خوبان دل من معذور است 
 
 درد دارد چه کند کز پی درمان نرود

هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
 
دل به خوبان ندهد و از پی ایشان نرود
 
 
 
پی نوشت: دیگر بهار هم سرحالم نمی کند
چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار؟
وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمی کند
 

کوچ ...

 

 

تا کوچ من به تو چیزی نمونده بود               وقتی نگاه تو از گریه می سرود

 

با تو چه ساده بود هم آسمون شدن               وقتی که آینه ها شعله به شب زدن

 

چیزی نمونده بود تا خواب رازقی                 تا ناز نسترن ، تا فصل عاشقی

 

چیزی نمونده بود با تو یکی بشم                  با تو رها از این آوار گریه شم

 

من مثل تو هنوز باور نمی کنم                  روزی ازاین قفس هجرت کنیم به هم

 

باید سفر کنم از پشت پنجره                        شاید نگاه تو از یاد من بره

 

حرفی نزن به من از ماه و از نسیم               چیزی نمونده بود تا هم نفس بشیم

 

 

 

 

پی نوشت: همیشه وقتی این ترانه قشنگ و غمگین  رو با صدای حامی از

رادیو میشنوم از خود بیخود میشم این آهنگ روخیلی دوست دارم و تقدیم

میکنم به دوست عزیزم که یادش همراهمه.

 

 

بادیه ی عشق و جنون

 

 

 

 

با دلم با دل تو

پای بر سینه ی این راه زدیم

پای کوبان، دست در دست گذر می کردیم

گویی اما ته این راه دراز

دزد شبگیر جنون منتظر است

من و عشق و تو و این راه دراز

همه روز و همه شب

در پی یافتن سایه درختی، آبی

در سکوت غم تنهایی خویش

بین هر ثانیه را

لا به لای سخن و قافیه را می گشتیم

در غم عشق تو مردم اما

این صدای ضربان و تپش قلب ره عشق هنوز

از قدمهای بلند من و توست

دل من با دل تو...

دوش بر دوش هم از حادثه ها می گذریم

می نشینیم به کنجی، در این بادیه ی عشق و جنون

و نهال دلمان

که به هم کاشته بودیم از عشق

همه عشق و همه عشق

دور از غارت باد سحری

با دو چشم ترمان جان گیرد

آری آری دل من با دل تو...

می رسم من به تو یک روز اما

گفتنش دشوار است

که کجا؟ کی؟ به چه اندیشه؟ ولی

من به دیوار سرای دل و ذهن

نقشی از حرف بزرگی دارم:

" گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری

دانی که رسیدن هنر گام زمان است"

 

                                                 هوشنگ ابتهاج

 

تقدیم به مسیح همیشه عزیز و مهربانم

 

پی نوشت: برات دعا می کنم و امیدوارم همیشه مثل این گل شاداب

باشی و سلامت، اما عمرت مثل گل نباشه.

 

 

برای رهبرم...

 

سرود و شعر و شعارم امام خامنه ای ست

 

گل همیشه بهارم امام خامنه ای ست

 

پس از خدا و رسول و ائمه اطهار(ع)

 

تمام دار و ندارم امام خامنه ای ست

 

 

 

پی نوشت: تا کــور شــود هر آنکسـی که

 نمیتـونه جـمال نـورانـی شـما رو ببینـه.

 

نجوا ...

 

 

خدایا!

چه لذت بخش است گذر نسیم یاد تو بر دلها و چه زیباست پرواز پرنده خاطره تو بر قلبها و چه

 

شیرین است پیمودن اندیشه در جاده ی غیب ها بسوی تو.


چه روح می بخشد گام زدن در مسیر عرفان تو و چه جان می دهد ایمان به غیب تو.


خدای من! محبوب من! چه خوش است طعم عشق تو.


چه شوق آفرین است نگاه عاشقانه تو.


چه تکان دهنده است توجه مهرآمیز تو.


چه شیرین است زندگی در کنار تو و در زیر سایه لطف تو.


چه لذت بخش است گرمای دست نوازش تو.


خدای من!


چه آرامش هیجان انگیزی می بخشد نگریستن به چشمهای تو.


چه بی قراری آرامی است بر در خانه ی محبت تو.


محبوبم!


نه تنها از خویش مران که در کنارم گیر و دامنت را پناه جاودانه من ساز.


مرا از نزدیکترین عارفان و شایسته ترین بندگان و راستگوترین معلمان و خالص ترین

 

عبادت کنندگان و مخلص ترین روی به تو آورندگانت قرار ده.


ای خلاق بزرگیها و ای آفریننده عظمت ها! و ای در وجود آورنده ی رتبه های بلند!


ای عظیم! ای جلیل! ای بخشنده کرم و ای کرامت محض! ای دست گیرنده و به مقصد رساننده!


تو را سوگند به رحمت و نعمت بی منتهایت که اجابت کن!


ای مهربانتر بخشندگان!

 

                                             سید مهدی شجاعی

 

 

 

پــی نوشــت: خــدایا دسـتای گـرمتـو تـا هـمـیشـه تـوی دسـتای ســردم

 نگــه دار تا هیــچ وقــت از کنــارت دور نشــم.

 

 

محرم آغاز شده بود...

یا محبوبَ العارفین

 

محرم آغاز شده بود... احساس کرد هیچ احساسی ندارد حتی

 

غم... یاد گرفته بود هرسال محرم گریه کند اما امسال

 

اشکی در چشمانش نداشت می دانست چرا...خوب میدانست.

 

کاری کرده بود که گناهش قلب او را تسخیر کرده

 

بود و اشک را برچشمانش حرام. حسین(ع) را داشت

 

ولی با کوله باری از گناه عازم محرم بود. دیگر طاقت

  

نداشت... چیزی را درقبال گناهش بخشیده بود که ارزش

  

زیادی داشت. او لذت دنیا را خریده بود. خواست توبه کند

  

ولی ترسید میدانست خداوند تواب است ولی ترسید

  

دوباره گناه او را آلوده کند...لباسهایش را پوشید...

  

روز عاشورا نزدیک بود خیابانها از هیئت ها شلوغ...

  

بی هدف به راه افتاد. به مسجدی رسید بی اختیار واردشد...

 

روضه علی اکبر (ع) می خواندند... جوانی به سن و سال او ولی

 

 این همه تفاوت...

 

معرفت علی اکبر کجا و او کجا.خسته بود.

  

ناگهان مداح خواند.از چیزی خواند که اوبه خاطر دنیا آن راباخته بود.

 

از کربلا گفت به شش گوشه که رسید اشکش سرازیر شد.

 

او داشت گریه می کرد...

 

و عاشورا دوباره آمد ولی متفاوت تر از هرسال.

 

او دیگر در دنیای مادی نبود. او امسال کنار شش گوشه با

  

حضرت زهرا(س) همدردی می کرد. او گریه می کرد...

  

 

پـی نوشـت: کـاش روزی بیـاد کـه مـن هـم در صـحـن

 بیـن الحـرمیـن دیـوونـه وار حسـین اربـابـم رو صـدا کـنـم.

 

 

ارباب صدای قدمت می آید...

 

mazhabi04.jpg

 

نمي‌دانم تو را در ابر ديدم يا كجا ديدم


به هر جايي كه رو كردم فقط روي تو را ديدم



تو را در مثنوي، در ني، تو را در‌ هاي و هو، در هي


تو را در بند بند ناله‌هاي بي‌صدا ديدم



تو مانند ترنم، مثل گل، عين غزل بودي


تو را شكل توسل، مثل ندبه، چون دعا ديدم



دوباره ليلة القدر آمد و شوريدگي‌هايم


تب شعر و غزل گل كرد و شور نينوا ديدم



شب موييدن شب آمد و موييدن شاعر


شكستم در خودم از بس كه باران بلا ديدم



صدايت كردم و آيينه‌ها تابيد در چشمم


نگاهم را به دالان بهشتي تازه وا ديدم



نگاهم كردي و باران يك ريز غزل آمد


نگاهت كردم و رنگين كماني از خدا ديدم



تو را در شمع‌ها، قنديل‌ها، در عود، در اسپند


دلم را پَرزنان در حلقه پروانه‌ها ديدم



تو را پيچيده در خون، در حرير ظهر عاشورا


تو را در واژه‌هاي سبز رنگ ربنا ديدم



تو را در آبشار وحي جبرائيل و ميكائيل


تو را يك ظهر زخمي در زمين كربلا ديدم



تو را ديدم كه مي‌چرخيد گردت خانه كعبه


خدا را در حرم گم كرده بودم، در شما ديدم



شبيه سايه تو كعبه دنبالت به راه افتاد


تو حج بودي، تو را هم مروه ديدم، هم صفا ديدم



شب تنهاي عاشورا و اشباحي كه گم گشتند


تو را در آن شب تاريك، «مصباح الهدي» ديدم



در اوج كبر و در اوج رياي شام ـ ‌اي كعبه ـ


تو را هم شانه و هم شان كوي كبريا ديدم



دمي كه اسب‌ها بر پيكر تو تاخت آوردند


تو را‌ اي بي‌كفن، در كسوت آل عبا ديدم



دليل مرتضي! شبه پيمبر! گريه زهرا(س)


تو را محكمترين تفسير راز «انّما» ديدم



هجوم نيزه‌ها بود و قنوت مهربان تو


تو را در موج موج ربنا در «آتنا» ديدم



تو را ديدم كه داري دست در دستان ابراهيم


تو را با داغ حيدر، كوچه كوچه، پا به پا ديدم

 


تو را هر روز با ‌اندوه ابراهيم، همسايه


تو را با حلق اسماعيل، هر شب همصدا ديدم



همان شب كه سرت بر نيزه‌ها قرآن تلاوت كرد


تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفي(ص) ديدم



تنور خولي و تنهايي خورشيد در غربت


تو را در چاه حيدر همنواي مرتضي ديدم



سرت بر نيزه قرآن خواند و جبرائيل حيران ماند


و من از كربلا تا شام را غار حرا ديدم



به يحيي و سياوش جلوه مي‌بخشد گل خونت


تو را ‌اي صبح صادق با امام مجتبي(ع) ديدم

 


تو را دلتنگ در دلتنگي شامي غريبانه


تو را بي‌تاب در بي‌تابي طشت طلا ديدم



شكستم در قصيده، در غزل، ‌اي جان شور و شعر


تو را وقتي كه در فرياد «ادرك يا اخا» ديدم



تمام راه را بر نيزه‌ها با پاي سر رفتي


به غيرت پا به پاي زينب كبري(س) تو را ديدم



دل و دست از پليدي‌هاي اين دنيا شبي شستم


كه خونت را حناي دست مشتي بي حيا ديدم



چنان فواره زد خون تو تا منظومه‎ي شمسي


كه از خورشيد هم خون رشيدت را فرا ديدم



مصيبت ماند و حيرت ماند و غربت ماند و عشق تو


ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا ديدم



تصور از تفكر ماند و خون تو تداوم يافت


تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا ديدم

 

 

 

...

4y00cy0[1].png

 

 

 

شرح عشق...

دست به جان نمی رسد تا به تو برفشانمش

بر که توان نهاد دل؟ تا زتو واستانمش



قوت شرح عشق تو، نیست زبان خامه را

گِردِ در امید تو، چند به سر دوانمش؟



ایمنی از خروش من، گر به جهان در اوفتد

فارغی از فغان من، گر به فلک رسانمش



آهِ دریغ و آبِ چشم، ار چه موافق منند

آتش عشق آن چنان، نیست که وانشانمش



هرکه بپرسد ای فلان! حال دلت چگونه شد؟

خون شد و دمبدم همی، از مژه می چکانمش



عمر من است زلف تو، بو که دراز بینمش

جان من است لعل تو، بو که به لب رسانمش



لذت وقتهای خوش، قدر نداشت پیش من


گر پس از این دمی چنان، یابم قدر دانمش



نیست زمام کام دل، در کف اختیار من


گر نه اجل فرا رسد، زین همه وارهانمش



عشق تو گفته بود هان سعدی و آرزوی من


بس نکند زعاشقی، تا زجهان جهانمش

 

 

تقدیم به دوست عزیزم 

...

دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم

 

                             نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم

 

ابروی یار درنظر و خرقه سوخته

 

                             جامی به یاد گوشه محراب می زدم

 

روی نگار در نظرم جلوه می نمود

 

                               وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم

 

نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم

 

                              بر کارگاه دیده بی خواب می زدم

 

هر مرغ فکر کز سرشاخ سخن بجست

 

                           بازش ز طره تو به مضراب می زدم

 

ساقی به صوت این غزلم کاسه می گرفت

 

                 می گفتم این سرود و می ناب می زدم

 

.....

ديدار تا قيامت...

ديدار تا قيامت، نامت هميشه بر لب

 

باران اشك دارد چشمم هميشه هر شب

 

از درد مي نويسم از غصه هاي دوري

 

اين جاده هاي مرئي در راه بي عبوري

 

هم درد از تو بوده درمانم از تو بوده

 

شبهاي دوري ما از داغ ني سروده

 

دلخسته از غم عشق در عمق شب نخفتم

 

از اين حديث هجران با هيچ كس نگفتم

 

بايد براي بن بست يك راه چاره باشي

 

بر راه شب نمايان چون يك ستاره باشي

 

چون ساده بودي و خوب صاف و بدون رنگي

 

حالا بمان هميشه در عمق سينه تنگي

 

چون يك كوير هستم در انتظار باران

 

شايد كسي رساند دل را به پيش باران

 

 

... 

غربت ...

دلم گرفته از اين غربت ، مي خواهم از دل تا قلم تلنگر زنم به عشق!...

 

 در خود شكسته ام،زخمي زمانه ام و سيل اشكهايم راه هيچ دريايي نمي داند!

 

 خدايا كجاست آن دستهاي بزرگي كه هر زمين خورده اي را بلند مي كند؟

 

 

 

مرا درياب كه مدهوش عظمت توأم.

 

حریم عشق ...

 

 

شب شده بود و  دلم دوباره غم گرفته بود

 

به یاد کرب و بلا برا حرم گرفته بود

 

داشتم از غصه میمردم به یاد کرب و بلا

 

گفتم امشبو میرم زیارت امام رضا

 

رفتمو رو به حریم باصفاش زانو زدم

 

حرفای دلم رو پیش ضامن آهو زدم

 

گفتم آی امام رضا تو رو به حق مادرت

 

یه نگا کن به دل سیاه این کبوترت

 

من غلامتم تو باید به دلم شاهی کنی

 

برای زیارت حسین منو راهی کنی

 

میون درد و دلام توی همین حال و هوا

 

دیدم انگاری نشسته روبه روم امام رضا

 

دیدم آقای غریبم داره گریه می کنه

 

سرتکون میده ازم داره گلایه می کنه

 

میگه آی اونی که حال خودتو خوب میدونی

 

توکه صبح تا شب داری دل منو میسوزونی

 

با چه رویی اومدی پیشِ منِ امام رضا

 

با چه رویی اومدی میخوای بری کرب و بلا

 

به حریم ما تا مَحرم نشی فایده نداره

 

کربلا بری و آدم نشی فایده نداره

 

به آقام گفتم امام رضا به حق مادرت

 

یه نگا کن به دل سیاه این کبوترت

 

تا که از صدق و صفا عاشق و مبتلا بشم

 

اونجوری که تو میخوای زائر کربلا بشم

 

                                          سیدحسین میرحسینی

شکسته بالی...

 کبوترم...

 

کبوتری شکسته بال که دیگر مرا یارای پرواز در آسمان بیکران نیست. گویا

 

  پرستو های عاشق صدای شکستن بالم را شنیدند اما...

 

هیچ یک برای یاری به سویم نشتافتند و مرا در انبوهی از درد و رنج تنها

 

 گذاشتند. دلم برای غربت خویش می سوزد. صدای بلبلان از دور به گوش

 

 می رسد که چنین مستانه می سرایند و سرورشان را به عالم عرضه

 

  می دارند.

 

دلم برای آسمان تنگ است ولی افسوس که بال پروازم شکسته. گویی

 

 کسی چیزی در گوشم زمزمه می کند و می گوید آسمان نیز با همه

 

 وسعت خویش دلتنگ توست و برای غربت بالهایت دلگیر و هوای باریدن

 

 دارد.

 

 ببار ای آسمان...

 

ببار تا اشکهایت مرهمی باشد برای زخمهای عمیق و کهنه ام...

 

 

دلنوشته کبوتر پیشکش به همه دلهای بارانی...

عیدانه...

عمریست که از حضور او جا ماندیم

 

در غربت سرد خویش تنها ماندیم

 

اومنتظر است تا که ما برگردیم

 

مائیم که در غیبت کبری ماندیم

 

ســلام بــه همــه دوستــای عـزیـزم این عیــد بــزرگ و زیبــا رو به همه شــما تبـریــک و شــادبــاش میــگــم.

التــمــاس دعــــــــا

 

عطر هرگل چو مسیح از نفسش می بارد

 

چه شبی می شود آن شب که علم بردارد.

 

تــقــدیــر

 

نفـس کـه مـی کشـم ، بـا مـن نفـس می کشـد .قــدم کـه بـرمــی دارم، قـدم بــرمــی دارد. امـا وقتـی

 کـه مـی خوابـم ، بيـدار مـی مانـد تا خوابهـايـم را تـمـاشـا کـند. او مسـئول آن اسـت کـه خوابـهايـم را

 تعـبير کـند. او فرشـته مـن اسـت، همـان مـوکـل مـهـربان. اشـک هايـم را قـطره قـطره می نـويسـد.

 دعـاهـايم را يـادداشـت می کنـد.

آرزوهـايـم را انـدازه می گيـرد و هـر شـب مسـاحـت قلبـم را حسـاب مي کنـد و وقتـی کـه می بيـند

 دلتنــگم، پـا در ميـانـی مـی کند و کمــی نـور از خــدا می گيـرد و در دلـم می ريـزد، تـا دلـم کوچـک و

 مچـاله نشـود.


بـه فـرشـته ام ميـگويـم: از اينجــا تا آرزوهـای مـن چـقـدر راه اسـت؟ مـن کـی به ته ريلـهـايم ميرسـم؟

 ميگويـم: مـن از قـضـا و قـدر واهـمـه دارم. من از تـقـديـر ميترسـم. از سـرنوشـتی کـه خـدا بـرايـم نوشـته

 اسـت. مـن فصـل آينـده را بلـد نيـسـتم. از صفـحـه هـای فـردا بيخـبرم. ميـگويـم: کـاش قـلم دسـت

 خـودم بـود....کـاش خـودم مينوشـتم.....


فرشـتـه ام به قلـم سـوگنـد می خـورد و آن را بـه مـن مـی دهـد و مـی گويـد: بنـويـس. هـر چـه را که

 مـی خواهـی... بنـويـس کـه دعاهايـت هـمـان سـرنوشـت توسـت. تقـديـر همـان اسـت کـه خـودت

 پيـشـتر نـوشـته ای...


شـب اسـت و از هــزار شـب بهـتر اسـت. فـرشـته هـا پـايـيـن آمـده انـد و تـا پـگـاه درود اسـت و سـلام،

 قـلـم در دسـت مـن اسـت و مـی نـويـسـم. مـی دانـم کـه تـا پـيـش از طلــوع آفـتـاب تـقـديـرم را خــدا بــه

 فـرشـته هـا خـواهـد گـفـت.

 

جوجه تیغی دلم

 

 قلب تو کبوتر است؛ بالهایت از نسیم؛

 

قلب من سیاه و سخت؛ قلب من شبیهِ.... بگذریم

 

دور قلب من کشیده اند یک ردیف سیم خاردار؛

 

پس تو احتیاط کن جلو نیا برو کنار

 

توی این جهان گُنده هیچ کس با دلم رفیق نیست؛

 

فکر می کنی چاره دلی که جوجه تیغی است چیست؟!

 

مثل یک گلوله جمع می شود جوجه تیغی دلم؛

 

نیش می زند به روح نازکم، تیغ های تیز مشکلم

 

راستی تو جوجه تیغی دل مرا، توی قلبت راه می دهی؟

 

او گرسنه است و گمشده، تو به او پناه می دهی؟

 

باورت نمی شود ولی جوجه تیغی دلم، زود رام می شود

 

تو فقط سلام کن، تیغ های تند و تیز او با سلام تو تمام

 

میشود...

 

  

یاس نیلی ...

wnllk52sosjxgmhenyni.jpg

 

دلا بیا به سرای علی سری بزنیم

به خانه ای که شکسته درش سری بزنیم

شنیده ام که در این روزها علی تنهاست

بیا به خانه بی فاطمه سری بزنیم ...